پادشاه فصل ها؛ بایدِ آمدن...

از پاییز پرسیدند: فصل های دیگر را می شناسی؟

گفت: بله؛ بهار خواهرم، تابستان و زمستان برادرانم هستند.

گفتند: تو کی آنها هستی؟

جواب داد: این را از آنها بپرسید.

امیر عباس مهندس-تنها تو بخوان محبوب من


+گمانم این پاییزی ترین پاییز عمرم است.

من و چراغ هاو زمزمه و تو ...

از کنار چراغ های منظم خیابان می گذرم

سر به هوای روشنایشان

در حالی که زیر لب ترانه ای زمزمه می کنم 

«دیوونه ام اینو شنیدی...»

و فکر می کنم که در امتداد این چراغ های تا بینهایت

تو منتظرم هستی شاید.

گام های مرتبم در هوای سرد پاییز

شاید به گرمای تو می رسند.

«دل دیوونه ی من هی قدمهاتو می شمرد...»

چه خوب...!

یک چراغ به تو نزدیک تر شدم...

-----------------------------------------------------

+ من که از ته قلبم معتقدم هوای سمنان بهترینه!!! از اول مهر تا وسط اردیبهشت عالیه! شاید تو جاهای سرسبز خیلی نفس کشیدن حال بده ولی هیچ جا مثل کویر برای عاشق شدن جون نمی ده!

«بی هیچ اسمی میشه عاشق شد...بی هیچ رد آشنا رو خاک...من سالها عاشق شدم بی تو...یه حس بی تفسیر وحشتناک...»

مهمل گویی آگاهانه معاصر

دقیقا یادم نیست اما انگار ژابیز طرح یک قلب را کشیده بود که بهش گفتم: «قشنگ نیست...چاق است...تنبل است...عاشق نمی شود» از همین حرف ها

ژابیز ذوق زده گفت:«آه...شکوفه تو ایده یک شعر را به من دادی من می روم یک شعر دراین باره می سرایم»

من هم از روی حسادت گفتم:«نه خیر...خودم گفتم خودم هم شعرش را می سرایم.»

و تصمیم بر آن شد که با هم بسراییم. برای این مصراع:«عاشق نمی شود، قلبی که تنبل است.»

و سراییدیم. و آن جا بود که سبک «مهمل گویی آگاهانه معاصر» در بهار 1389 توسط ژابیز و فلک پیما ابداع شد.

{این جا را با هم توی دبیرستان وسط نیمکت هامان مهملیدیم:}

پایان راه ما، آغاز و اول است

مثل قدم زدن بر روی جدول است

من هم که در پی با تو قدم زدن

خسته نمی شوم از بس دلم یل است

نازک شدم چو نی از بس قدم زدم

از دست کفش تنگ پایم کمی شل است

از یمن این ولی قلبم که سالم است

«عاشق نمی شود، قلبی که تنبل است!»

*

{این جا را ژابیز خیلی قبول ندارد چون خودم تنهائکی توی خانه مهملیدم:}

این طعنه های تند از جانب شما

خونبار و بی امان مثل مسلسل است

قلبم چه شد که سوخت؟ سوزاندی اش که باز!

نزدیک تر بیا! لبریز تاول است

با من جدل نکن! فکر بدل نکن!

اصلش بگو کجاست، حالا که کل کل است

باید بغل کنی! کامم عسل کنی!

تاجم به سرکنی! این تازه اول است

تقصیر من که نیست؛ چشمت دلم ربود

دزدی همین سزاست حاکم گر اعدل است!

دیگر سخن تمام؛ این هم زیاده بود

حرف عاقلانه نیست حاصل چو مهمل است

{کار داشت به جاهای باریک می کشید. تمامُهملیدمش!!!}


*توضیح: تمامهملیدمش ایهام دارد. معنای نزدیک مورد نظر است!

نسخه این شعر در وبلاگ ژابیز و با توضیح وی کلیک کنید